امام باقر عليه السلام فرمود: روزى پدرم با اصحاب خود نشسته بود. روى به آنها كرد و فرمود: كداميك از شما حاضريد آتش گداخته را در كف دست بگيريد تا خاموش شود، همه از اين عمل عاجز و سر بزير افكنده و چيزى نگفتند!
من عرض كردم ، پدر جان اجازه مى دهى من اين كار را بكنم ؟ فرمود: نه پسر جان ، تو از منى و من از تو هستم ، منظورم اينها بودند.
پس از آن سه مرتبه فرمايش خود را تكرار كرد هيچكدام جواب ندادند. آنگاه فرمود: چقدر زيادند اهل گرفتار، و اهل عمل كميابند، با اينكه كار آسان بود و ما مى شناسيم كسانى را كه اهل عمل و گفتارند، خواستم بدانيد و امتحان داده باشيد!
امام باقر عليه السلام فرمود: در اين موقع بخدا سوگند مشاهده كردم كه آنان چنان غرق در حيا و خجالت شده بودند كه گويا زمين آنها را به سوى خود مى كشيد. بعضى از ايشان عرق از جبين جارى ولى چشم را از زمين بلند نمى كردند.
همينكه پدرم شرمندگى آنها را مشاهده كرد فرمود: خداوند شما را بيامرزد، من جز نيكى نظرى نداشتم ، بهشت داراى درجاتى است يكى از آن درجه متعلق به اهل عمل است كه مربوط به ديگران نيست .
امام باقر عليه السلام فرمود: آن وقت مشاهده كردم ، مثل اينكه از زير بارگران و سنگين و ريسمانهاى محكم خارج شدند.
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسبها: <-TagName->